غزلیات سعدی (14): مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
غزلیات سعدی (14): مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 436
نویسنده : پرویز طهماسبی
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا باری به چشم احسان در حال ما نظر کن سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت من بی تو زندگانی خود را نمی​پسندم چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد حال نیازمندی در وصف می​نیاید بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی                  
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را دیگر چه برگ باشد درویش بی​نوا را چندان که بازبیند دیدار آشنا را وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را



:: موضوعات مرتبط: سعدی , ,
:: برچسب‌ها: سعدی , غزلیات , شعر و ادب , شعرا , ایرانی , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: